ما فقط یک شهر اصفهان داریم، کارخانهها میآید و میرود
روایتی از ویرانی طبیعت، تاریخ و فرهنگ اصفهان در جنگ با مثلث شوم سیاست، اقتصاد و صنعت
«اگر من میگفتم که خیلی مهم است که بافت شهر اصفهان را حفظ کنیم و نگذاریم کارخانههای جدید شهر اصفهان را از وسط نصف کنند و آلودگی در هوا و آب زایندهرود ایجاد کنند، این جمله که من میگفتم، شاه زیاد توجه نمیکرد، برای ایشان مهم اقتصاد ایران بود و اینکه ببینند مثلاً چقدر فولاد اضافه میشود؛ ولی کسی که خیلی توجه میکرد شهبانو بود» (ص 408).
«کمیتهی محرمانهای بود که هیچ کس راجع به آن چیزی نفهمید چون فوقالعاده محرمانه بود که به اصرار من درست شده بود، مرکب از وزیر اقتصاد، استاندار اصفهان، وزیر صنایع و بنده. آنهای دیگر همه طبق مقامشان در آن کمیته بودند، فقط من اسماً بودم و این کمیته کارش این بود که هر طرح نوسازی و توسعه و کارخانه و اینها که میخواهند در اصفهان تشکیل بدهند این کمیته باید رویاش صحه میگذاشت. وقتی فولاد اصفهان درست شد من روی این ]طرح[ خیلی اصرار کردم. کارخانه صنعتی به این بزرگی در محلی که آبش محدود است، وسط کویر قرار گرفته، در واقع یک واحهای است در چند کیلومتری اصفهان که به یمن و برکت کوههای بختیاری و آبی که از آنجا میآید و میشود زایندهرود، مردم توانستند هزارها سال در آن زندگی کنند، چیزی نیست که بشود باهاش بازی کرد، ممکن است تمام جنبههای محیطزیستیاش از بین برود. خوشبختانه چون شهبانو خودشان پشتیبان این بودند این کمیته خیلی خیلی قدرت داشت، یعنی حرفش نهایی بود... من به تنهایی جلوی ساختن کارخانه لاستیکسازی دانلوپ را در اصفهان گرفتم چون کارخانه لاستیکسازی فوقالعاده آب مصرف میکند. کاغذسازی، لاستیکسازی، اینها خیلی آب مصرف میکنند و این جای خطرناکی بود. یک قرارداد پنجاه، شصت میلیون میلیون دلاری آنوقت بود که قرار بود درست بشود و خلاصه من جلویش را گرفتم. آنوقت آقای هوشنگ انصاری وزیر اقتصاد بود، دوستم بود. خانمش و خانواده پناهی مخصوصاً خانواده زنش خیلی ناراحت شدند و ]گفتند[ حسین چرا این کار را کردی؟ گفتم آقا ما یک شهر اصفهان داریم، کارخانهها میآید و میرود. ما نمیتوانیم دست به پیکر این بزنیم» (صص 133-134).
حکمت و سیاست: خاطرات دکتر سید حسین نصر (مجموعه تاریخ شفاهی و تصویری ایران معاصر). تهران: سازمان اسناد و کتابخانه ملی. چاپ اول: 1393.